-
از الان به کودکانمون یاد بدیم که...
سهشنبه 3 تیر 1393 04:13
در مهد کودک های ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره باخته و بعد 9 بچه و 8 صندلی و ادامه بازی تا یک بچه باقی بمونه. بچه ها هم همدیگر رو هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن. در مهد کودک های ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها...
-
یه تغییر کوچیک اما بزرگ
دوشنبه 2 تیر 1393 04:10
سلام به اون با معرفتایی که به وبم سرمیزنن و نظر میذارن... و اونایی که میان اما نظر نمیذارن... و اونایی که تو فکر اینن که سربزنن اما سرشون شلوغه... امشب مطالب پست ثابتمو عوض کردم... حالا که بزرگتر شدم افکارمم باید بزرگتر باشه... اونایی که پست ثابتمو قبلا خوندن نظرشون الان دربارش چیه؟؟؟
-
حقیقی و بچه های باغیرت تیم ملی
یکشنبه 1 تیر 1393 16:49
سلام... دیشب خدایی بازی بچه ها عالی بود نشون دادن باغیرت بازی میکنن ولی همین که تونستن جلو آرژانتین 91 دقیقه بایستند و گل نخورن یعنی ... حررررررررررررررررررررررررررررف ندارن ممنون از بازی خوبتون شما لیاقت قهرمانی رو داشتین... شما قهرمانید... ........................................................................ به...
-
بازی ایران و آرژانتین
شنبه 31 خرداد 1393 18:01
سلاااااااااااااااااام به همه دوستای گلم امشب بازیه ایران و آرژانتینه ها ...با مسی اینا بازی داریما بازی داره شروووع میشه و اینک گزارش بازی ایرام و آرژانتین... به نام خدا توییییی دروازهههههههه .... سلام خدمت همه بینندگان عزیز و تویییییییییی دروازههه.... بازیکنان رو معرفی میکنم حقیقی در درون دروازه تویییییی دروازهه......
-
خدا در لبخندی است که به لب می نشانی..
شنبه 31 خرداد 1393 06:15
به دنبال خدا نگرد خدا در بیابانهای خالی از انسان نیست خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست خدا در مسیری که به تنهایی آن را سپری می کنی نیست خدا آنجا نیست .. به دنبالش نگرد خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست در قلبی است که برای تو می تپد خدا آنجاست .. خدا در دستی است که به یاری می گیری در قلبی است که شاد...
-
ارزش یه دختر به چیه؟
جمعه 30 خرداد 1393 01:04
یه روز یه دختر با حجاب می ره دانشگاه یکی از دوستای بی حجابش می خواد مسخرش کنه می گه تازه گی ها دیوانه ها خودشون رو جلد می کنند همه می خندند دخترباحجاب در جوابش می گه تا حالا دیدی رو پیکان 48 چادر بکشن؟ این بار هم می خندند! اما این بار...
-
ملکه های سرزمین من
پنجشنبه 29 خرداد 1393 02:00
یه پسر انگلیسی به پسر ایرانیه میگه چرا خانوماتون با مردا دست نمیدن؟؟ یعنی انقدر مرداتون شهوت پرستن؟؟ پسر ایرانیه میگه:چرا هر مردی نمیتونه دست ملکه شما رو لمس کنه؟؟ پسر انگلیسیه عصبانی میشه و میگه:ملکه فرد عادی نیست وتنها با افراد خاص دست میده پسر ایرانیه میگه: خانومای سرزمین من همه ملکه اند
-
میتونی منو ببوسی...
سهشنبه 27 خرداد 1393 17:57
خانم هریس نویسنده کتاب((ماندن در وضعیت آخر)) می گوید... وقتی دخترم بچه بود یک روز به لیل شیطنتی که کرده بود شروع کردم به نصیحت های مادرانه و بلاخره گفتم:نمی دونم با تو چیکار کنم؟؟ دخترم در پاسخ گفت: می تونی منو ببوسی!! خانم هریس می نویسد... امروز یادم نیست موضوع چه بود اما آن بوسه هنوز یادم مانده است.. تنها مهربانی و...
-
بعد از یه مدت طولانی....
سهشنبه 27 خرداد 1393 17:45
سلاااااااااااااام من اووووومدم... فکر کنم دو ماه بیشتره پست نگذاشتم دلم برای همه دوستای گلم تنگ شده بود این دوماه فقط درس خوندمو و امتحان دادم وای که چقدر طولانی گذشت اندازه یه عمر گذشت انگار ک چن سال نبودم!!! دیروز آخرین امتحانمون بود و خلاصه تموم شد امسال نهایی سخت ترین سوالا بود ب خدا همه امتحانا سخت بودش......
-
بی بی سید
چهارشنبه 20 فروردین 1393 00:43
سلام امروز مادربزرگم به رحمت خدا رفت و فردا تشیع جنازه اش هست خیلی دوسش داشتم همیشه وقتایی که میگفتم دعام کن مشکلاتم حل میشد آخرای عمرش خیلی سختی و عذاب کشید یه برکت و یه مادر مهربون و یه مادربزرگ دوستداشتنی از میان ما پرکشید ازتون میخوام برای شادی روح اش یه صلوات بفرستید ممنون
-
یه سلام و یه خداحافظی
جمعه 15 فروردین 1393 00:12
سلام به همه دوستای خوبم اول از همه عیدو تبریک میگم امیدوارم به همتون خوش گذشته باشه و امسال سالی پراز اتفاقات خوب برای همتون باشه دلم برای همتون تنگ شده بود و شرمنده که نبودم ممنون از همه اونایی که بهم سرزدن و معذرت که وقتم کمه و نمیتونم جواب همه نظرات رو بدم امیدوارم بتونم جبران کنم خب دوستای خوبم وقت رفتنه و من چند...
-
عروسک
شنبه 10 اسفند 1392 15:05
دختر کوچک به مهمان گفت:میخوای عروسکهامو ببینی؟ :بله. دخترک همه ی عروسکهاشو آورد،بعضی از اونا خیلی بانمک بودن . دربین اونا یک عروسک باربی هم بود. مهمان پرسید:کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟ و پیش خودش فکر کرد:حتما" باربی. اما تعجب کرد وقتی که دید دخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست هم نداشت اشاره کرد و گفت: اینو...
-
کرم شب تاب
پنجشنبه 8 اسفند 1392 20:24
روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می کرد. خدا گفت : چیزی از من بخواهید. هر چه که باشد‚شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بسیار بخشنده است. و هر که آمد چیزی خواست. یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن. یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز.یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را. در این میان...
-
گاهی باید مهربانی را از کودکان یاد گرفت.
چهارشنبه 7 اسفند 1392 14:14
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد و بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد : “اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت را بفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم”. دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که هر...
-
خدایی خدا غریبه
سهشنبه 6 اسفند 1392 15:39
سلام دوستای خوبم ... ببخشید که چند روزی نبودم حالا دست پر اومدم با یه آپ جدید یه کلیپ خیلی قشنگ براتون گذاشتم با موضوع خدا غریبه امیدوارم دانلود کنید و تا آخرش ببنیدید و نظراتونو بگید... برای دانلود برید ادامه ... برای دانلود لینک زیر رو کلیک کنید http://s5.picofile.com/file/8114829976/gharibe_Ramezani.mp4.html
-
روزی تنها دست خداست...
دوشنبه 21 بهمن 1392 09:32
در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است. به او گفت: چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی؟ جواب داد که: من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد، پس چرا غمگین باشم در...
-
دروغگویی یا راست گویی؟
شنبه 19 بهمن 1392 16:44
دختر و پسر کوچکی با هم در حال بازی بودند ، پسر تعدادی تیله براق و خوشرنگ و دختر چند تایی شیرینی خوشمزه با خود داشت. پسر به دختر گفت : من همه تیله هایم را به تو می دهم و تو هم در عوض همه شیرینی هایت را به من بده. دختر بلافاصله قبول کرد ، پسر بدون اینکه دختر متوجه شود قشنگ ترین تیله را یواشکی زیر پایش پنهان کرد و مابقی...
-
ناامید نشو
شنبه 19 بهمن 1392 16:18
وقتی همه چیز روبراه است که امیدواری معنا ندارد ، امید زمانی ارزشمند است که همه چیز در بدترین شرایط است؛ پس... هیچ وقت نا امید نشو ، به ویژه در اوج تاریکی و تنهایی و تلخی ... .
-
یه روز برفی
چهارشنبه 16 بهمن 1392 18:03
سلام دوستای گلم اینجا حسابی برف اومده و هنوز داره میباره امروز صبح وقتی از خواب بلند شدم نگاهی به گوشیم انداختم تا ساعتو ببینم که دیدم24 میسکال و 17 تا اس برام اومده دهنم باز موند دیدم سایه و سارا و سحر بهم زنگ زدن چندبار و اس دادن سحر:بیداری؟ سحر:میخواییم بریم بیرون بابچه ها منتظر توییم میایی؟ سحر:کجایی پس؟...
-
قالب جدید
چهارشنبه 16 بهمن 1392 17:03
قالب وبمو عوض کردم به خاطر این روزای برفی چطوره؟؟؟
-
فرار به سوی خدا
سهشنبه 15 بهمن 1392 21:06
پسری در خانه خیلی شلوغکاری کرده بود. همهی اوضاع را به هم ریخته بود. وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت پسر دید امروز اوضاع خیلی بیریخت است، همهی درها هم بسته است، وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد! خودش را به سینهی...
-
خدا خیلی دوستت دارم
سهشنبه 15 بهمن 1392 19:48
وای نمیدونید چقدر خوشحالم ... همین الان اخبار اعلام کرد که فردا تمام مقاطع تحصیلی تهران تعطیله بابا خدا منو شرمنده کردی هم برف اومد هم فردا تعطیل شدیم خدایا این شادی های کوچیک رو از مانگیر شکرت خدا...
-
خدا عاشقتم
سهشنبه 15 بهمن 1392 17:05
بابا خداااا عاشقتم اصلا عععععععععععععشق منی کاش دیشب یه چیز دیگه از خدا میخواستم... صبح که از خواب بلند شدم رفتم دم پنجره دیدم وای همه جا پوشیده شده از برف... از خوشحالی نمیدونستم چیکارکنم برعکس همیشه که با بی حوصلگی حاضر میشدم تا برم مدرسه امروز تند حاضر شدم تا برم بیرون زیر برف اومدم از در برم بیرون دیدم وای خیلی...
-
چشم انتظار رحمت الهی
دوشنبه 14 بهمن 1392 18:54
کاش برف بباره...
-
تو برام شکلات بردار!!!
شنبه 12 بهمن 1392 15:50
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت : مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش... بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی، میتونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری....
-
سلام من اومدم بعد از یه ماه و چند روز
جمعه 11 بهمن 1392 20:36
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به همه ی دوستان گلم دلم برای تک تکتون خیلی تنگ شده بود یه عذرخواهی به همتون بدهکارم برای غیبت طولانیم به دلایلی طولااااااااااااااااااااااااااااااااااااااانی شد .... 1.به خاطر امتحانات 2. اینترنت نداشتم 3.ویندوزم پریده بود 4.چند وقتی حال و حوصله نداشتم 5.و منتظر این بودم...
-
خداحافظ دوستان خوبم...
یکشنبه 1 دی 1392 19:42
سلااااااااااااااااااااااااام به همه دوستای گلم....... ممنونم از همه ی دوستانی که بهم سر میزنن و با حضور پرمهرشون منو توی نوشتن مطالب یاری میکنن ... خوش آمد میگم به همه دوستانی که تازه به جمع دوستانم اضافه شدن... امروز اومدم مطالبی رو بگم ... خب این بنده از چهارشنبه امتحانات ترم اولم شروع میشه... و از اونجایی که سال...
-
با اعتقاد و اعتماد و امید زندگی کنید...
یکشنبه 1 دی 1392 17:08
اهالی روستایی تصمیم گرفتند که برای نزول باران دعا کنند. روزی که تمامی اهالی برای دعا در محل مقرر جمع شدند فقط یک پسر بچه با چتر آمده بود... این یعنی اعتقاد... اعتقاد را می توان به احساس یک کودک یکساله تشبیه کرد که وقتی شما آنرا بالا پرتاب می کنید او میخندد... چرا که یقین دارد شما او را خواهید گرفت این یعنی اعتماد......
-
دوستان خوب
پنجشنبه 28 آذر 1392 02:00
سلام به همه ی دوستان خوبم که با نگاه و نظرات زیباشون وب منو دنبال میکنن چندروزی باز مریض شده بودم سخت با یه ویروس جدید که بدتر از سرما خوردگیه قبلیم... به خاطر همین دیروز حالم خیلی بد بود و مدرسه نرفتم و تصمیم گرفتم خونه استراحت کنم که خداروشکر خیلی بهترشدم امروز توی مدرسه بادوست جون جونیام تصمیم گرفتیم امروز بریم...
-
چند دقیقه سکوت کنید!
دوشنبه 25 آذر 1392 14:04
روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود. بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید. کودکان به محض این که...