دنیای یاسمین

دنیای یاسمین

بااااااااااالبخند واااارد شویییییییید!!! :)))
دنیای یاسمین

دنیای یاسمین

بااااااااااالبخند واااارد شویییییییید!!! :)))

یک روز زندگی کن

دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است ، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود.
پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد ، داد زد و بد و بیراه گفت ، خدا سکوت کرد؛ جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت ، خدا سکوت کرد؛ آسمان و زمین را به هم ریخت ، خدا سکوت کرد.
به پر و پای فرشته و انسان پیچید ، خدا سکوت کرد؛ کفر گفت و سجاده دور انداخت ، خدا سکوت کرد ؛ دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت:
"عزیزم ، اما یک روز دیگر هم رفت، تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنال از دست دادی ، تنها یک روز دیگر باقی است ، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن."
لا به لای هق هقش گفت :" اما با یک روز ... با یک روز چه کار می توان کرد؟..."
خدا گفت:
"آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند ، گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی یابد هزار سال هم به کارش نمی آید"
آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت:
"حالا برو و یک روز زندگی کن."
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید ، اما می ترسید حرکت کند ، می ترسید راه برود ، می ترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد، قدری ایستاد ، بعد با خودش گفت:"وقتی فردایی ندارم ، نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد؟ بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم."
آن وقت شروع به دویدن کرد ، زندگی را به سر و رویش پاشید ، زندگی را نوشید و زندگی را بویید ، چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود ، می تواند بال بزند ، می تواند پا روی خورشید بگذارد ، می تواند....
او در آن یک روز ، آسمانخراشی بنا نکرد ، زمینی را مالک نشد مقامی را به دست نیاورد ، اما ...
اما در همان یک روز ، دست بر پوست درختی کشید، روی چمن خوابید، کفش دوزدکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که او را نمی شناختند ، سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد، او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد ، لذت برد و سرشار شد و بخشید ، عاشق شد ، عبور کرد و تمام شد ...
«او در همان یک روز زندگی کرد...»
فردای آن روز ، فرشته ها در تقویم خدا نوشتند:
"امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیست !"
زندگی انسان دارای طول ، عرض و ارتفاع است ؛ اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم ، اما آنچه که بیشتر اهمیت دارد ، عرض یا چگونگی آن است .
  


امروز را از دست ندهید ، آیا ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد!؟    

معذرت و تشکر از همه دوستای گلم

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام دوستای خوبم  

دلم برای تک تکتون تنگ شده بود خیلیییییییییی 

 از همه شما خوبا معذرت میخوام چون چندروزی نبودم 

همه کامنت های قشنگتون رو الان دیدم   

همتون حسابی منو شرمنده کردین بااینکه نشد خودم باشم تولدم اما حسابی الان خوشحالم کردید 

خیلی خیلی مرسیییی امیدوارم بتونم جبران کنم

به همتون قول میدم سر فرصت به وبلاگ های قشنگتون سر بزنم و جبران کنم 

و اینکه آپ کنم...   

و الان رفتم به وبه قشنگه یکی از بهترین دوستای گلم اسم این دوست خانومم خاطره جون هست 

که یکی دیگه از بهترین دوستای مجازی ام هست و هرچی از لطفش بگم کم گفتم 

این دوست گلم حسابی منو مثل محدثه جون شرمنده کرد و توی وبش برام تولد گرفته بود وقتی خودم نبودم خیلی خیلی مرسی خاطره جونم لطفتو هیچوقت فراموش نمیکنم عزیز 

 امیدوارم بتونم جبران کنم آدرس وب خوشگل خاطره جونمم این پایینی هست حتما به وب قشنگش سربزنید 

 http://khaterehfunny.blogsky.com

 

بازم از همه شما دوستای بامحبتم تشکر میکنم

 

دوستای خوبم ازتون میخوام هرکسی تاریخ تولدشو اگه دوست داره توی نظرات بذاره که حتما روز تولدش بهش سربزنیم...

بهترین دوست مجازی

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به همه دوستان گلم  

اول از همه عیدتون مبارک امیدوارم بهترین عیدتون باشه و حسابی توی این روز تعطیلی خوش بگذرونید

 

میخوام براتون از یکی از بهترین دوستایی که اینجا باهاش دوست شدم بگم و این پست هم مخصوصه خوده خودشه 

اسم این دوست گلم محدثه جونه که خیلی خیلی مهربون و بامحبت و خانومه  و...

امروز محدثه جونم حسابی منو شرمنده کرد و خیلی خیلی خوشحالم کرد  

بااینکه خیلی وقت نیست که باهم دوست هستیم کمتر از یکی دوماه اما برای من تکه یدونست و  خیلی برام ارزش داره 

امروز که به وبم اومدم بهم خبر داد برم وبش که یه پست رمزدار برام گذاشته و رمزشو بهم داد 

حسابی کنجکاو شدم که چی نوشته و بدشانسی رمزش نمی زد 

اما بلاخره رمزش درست شد و من داخل شدم 

یه دفعه خشکم زد و حسابی جا خوردم  

دیدم برام تولد گرفته چون 27 مهرتولدمه از خوشحالی داشت اشکم درمیومد 

حسابی زحمت کشیده بود و یه پست خیلی خوشگل درست کرده بود 

 

بهترین کادوی عمرم بود و تاابد هیچوقت یادم نمیره  و هرچقدر تشکرکنم کمه

امیدوارم بتونم یه روز جبران کنم دوست خوبم

محدثه جون خیلی دوستت دارم  

 

اینم آدرس وب محدثه جونمه http://mohadese201.blogsky.com/دوست دارم حتما به وبلاگش سربزنید   

رمزشم ابجی یاسمین هست به فارسی ببنید چی کار کرده

عید قربان

 

بندگی کن تاکه سلطانت کنند 


تن رها کن تا همه جانت کنند 


سر بده در کف ، برو در کوى دوست 


تا چو اسماعیل ، قربانت کنند 


بگذر از فرزند و مال و جان خویش 


تا خلیل الله دورانت کنند 


عیدتون مبارک

 

درخت مشکلات

نجار، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد . آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه اش دعوت کند.موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند.قبل از ورود ، نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد .....

بعد با دو دستش ، شاخه های درخت را گرفت .چهره اش بی درنگ تغییر کرد.خندان وارد خانه شد، همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند ، برای فرزندانش قصه گفت ، و بعد با دوستش به ایوان رفتند تا نوشیدنی بنوشند .از آنجا می توانستند درخت را ببینند . دوستش دیگر نتوانست جلو کنجکاوی اش را بگیرد، و دلیل رفتار نجار را پرسید.نجار گفت :


-(( آه این درخت مشکلات من است . موقع کار ، مشکلات فراوانی پیش می آید ، اما این مشکلات مال من است و ربطی به همسر و فرزندانم ندارد. وقتی به خانه می رسم ، مشکلاتم را به شاخه های آن درخت می آویزم . روز بعد ، وقتی می خواهم سر کار بروم ، دوباره آنها را از روی شاخه بر می دارم .جالب این است که وقتی صبح به سراغ درخت می روم تا مشکلاتم را بردارم ، خیلی از مشکلات ،دیگر آنجا نیستند ، و بقیه هم خیلی سبکتر شده اند .))