دنیای یاسمین

دنیای یاسمین

بااااااااااالبخند واااارد شویییییییید!!! :)))
دنیای یاسمین

دنیای یاسمین

بااااااااااالبخند واااارد شویییییییید!!! :)))

پنج دلار

سارا هشت ساله بود که از صحبت پدر و مادرش فهمید برادر کوچکش سخت مریض است و پولی هم برای مداوای آن ندارند.
پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه جراحی پرخرج برادرش را بپردازد.
سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد سارا با ناراحتی به اتاقش رفت و از زیر تخت قلک کوچکش را درآورد.
قلک را شکست. سکه ها رو، رو تخت ریخت و آنها رو شمرد.
«فقط پنج دلار!!»
بعد آهسته از در عقبی ، خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوی پیشخوان انتظار کشید تا داروساز به او توجه کند ، ولی داروساز سرش به مشتریان گرم بود بالاخره سارا حوصله اش سر رفت و سکه ها رو محکم رو شیشه پیشخون ریخت .
داروساز جا خورد و گفت چه میخواهی؟
دخترک جواب داد برادرم خیلی مریض است ، می خوام «معجزه » بخرم قیمتش چقدر است؟
داروساز با تعجب پرسید چی بخری عزیزم!!؟
دخترک توضیح داد ، برادر کوچکش چیزی در سرش رفته و بابام می گوید فقط معجزه می تواند او را نجات دهد ، من هم می خواهم معجزه بخرم قیمتش چقدر است؟ داروساز گفت: متاسفم دختر جان ولی ما اینجا معجزه نمی فروشیم .
چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت شما رو به خدا، برادرم خیلی مریض است و بابام پول ندارد و این تمام پول من است . من از کجا می توانم معجزه بخرم؟؟؟؟
مردی که گوشه ای ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت از دخترک پرسید: چقدر پول داری؟
دخترک پولها را کف دستش ریخت و به مرد نشان داد. مرد لبخندی زد و گفت : آه چه جالب!!! فکر میکنم این پول برای خرید معجزه کافی باشه . بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت من می خوام برادر و والدینت را ببینم . فکر میکنم معجزه برادرت پیش من باشه ...
آن مرد دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود. فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت .
پس از جراحی پدر نزد دکتر رفت و گفت از شما متشکرم نجات پسرم یک معجزه واقعی بود ، می خواهم بدانم بابت هزینه عمل جراحی چقدر باید پرداخت کنم؟
دکتر لبخندی زد و گفت : هزینه عمل 5 دلار می شد که قبلا پرداخت شده!

اگر بتوانی همه ی کارهایت را با عشق انجام بدهی و نسبت به همه کس عشق بورزی ، زندگی ات دگرگون می شود.   

 

نظرات 10 + ارسال نظر
حسین جمعه 19 مهر 1392 ساعت 12:17 http://gozargahzendegi.blogsky.com/

اگر چه داستانهایی که میزاری غم انگیزن ولی واقعا قشنگن

ممنونم

mohadese rahmati پنج‌شنبه 18 مهر 1392 ساعت 19:15 http://mohadese201.blogsky.com

سلام یاسی جونم
ببخشید یه چن روز نبودم حالم بد بود سرما خورده بودم فجیییییییییییییع
شرمنده تو خوبی؟ دلم برات تنگ شده عزیزم

سلام عزیز منم نگرانت شده بودم اومدم وبت آپ نکرده بودی نه منم خوب نیستم فکرکنم مسموم شدم
منم دلم برات تنگ شده بود

نیلوفر پنج‌شنبه 18 مهر 1392 ساعت 14:44 http://nkhodabakhshzade.blogfa.com

اخی

فرشته مهربانی پنج‌شنبه 18 مهر 1392 ساعت 00:20

واقعا همینه.......عزیزدلم.

ممنون مامانم

modest man دوشنبه 15 مهر 1392 ساعت 20:31 http://evilandangel.blogsky.com

عالی مثل همیشه یاسمین خانم

ممنون لطف دارید

رامین دوشنبه 15 مهر 1392 ساعت 20:24 http://www.cheshmakdiary.tk

عالی بود ...

ممنون

آزاده دوشنبه 15 مهر 1392 ساعت 10:04 http://tandis57.blogsky.com

سلام عزیزم داستانهایی که انتخاب میکنی خیلی زیباست
ممنونم

ممنون آزاده جون لطف داری عزیزم

عباس دوشنبه 15 مهر 1392 ساعت 03:47

سلام یاسمین عزیز خیلی زیبا و پر احساس تشکر تشکر

ممنون داداش

تخریب چی یکشنبه 14 مهر 1392 ساعت 23:21 http://takhribchi68.blogsky.com

سلام آبجی...
سالروز بیوند آسمانى امام علی(ع) و حضرت زهرا (س) مبارک.... فردا روز عشق ما شیعیان است ... مبارکباد بانو

ممنون بر شما هم مبارک داداش

mohadese rahmati یکشنبه 14 مهر 1392 ساعت 22:21 http://mohadese201.blogsky.com

سلام چیطوری دخترم؟؟؟؟؟؟؟
وااااااااای یاسی چقده قشنگ بود.....
امروز دلت نخواد رفتم بعداز ظهر تو چت روم
واااااااااای سرخ و سفید شدم
اومدم بیرون
گفتم چه غلطی کردم رفتم
انقد افتضاح بود....

سلام تو چطوری مامان جون!!!!
ممنون عزیزم
مگه کجا رفتی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد