روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد .
شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن
از سوراخ کوچک پیله راتماشا کرد.
ناگهان تقلای پروانه متوقف شدو به نظر رسید
که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد.
آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند
و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد.
پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه اش
ضعیف و بالهایش چروکیده بودند.
آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد .
او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود
و از جثه او محافظت کند اما چنین نشد .
در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد .
و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند .
آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا
برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود
تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود
و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد .
گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم.
اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم
فلج میشدیم - به اندازه کافی قوی نمیشدیم
و هر گز نمی توانستیم پرواز کنیم .
عاشق این داستانتم
ممنون دلنوشته ی قشنگی هست
خواهش ممنون از حضورتون
bessssssssssssssssiarrrrrrrr web zibEi dari binahaiat ghashanegh matalebesh ham khayli ALY ASTTTT
bazam be web ma bia :)) BYE
ممنونم لطف دارید
حتما
از یان داستان ها بازم بذار
چشم حتما
سلام
اومده چشش رو سرمه کنه زده کورش کرده دیگه
حالا شده حکایت پروانه ما
بله
سلام چیطوری؟
راسی برای تولد جواد نکونام مطلب گذاشتم
بیا ببین نظرتو بگو....
اگه بد شده برش دارم
سلام.
آپم حتما بهم بسر خوشحالم میکنی ....
راستی ب وبه جدیدمم ی سری بزن
حتما سارا جون
خیلی قشنگه ...
مرسی