گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!
سلام وبلاگ خوبی داری.منم چند وقتی است که یک وبلاگ جدید ساختم . امیدوارم سربزنی . با تبادل لینکم موافقم.
حتما
قشنگ بود:)
ممنون که به وبم سر زدین بازم سر بزنین :)
ممنون از حضورت حتما
سلام.لطفا وب جدید من رو هم لینک کن:
http://general.blogfa.com
جنرال☺☻
دیگه به این وب جدیدم بیا به اون نرو
لینک شما در وب ثبت شد.
نظر قبلی مال من بود ببخشید اسمم رو اشتباه نوشتم
متوجه شدم خاطره جون از آدرس وبت ممنون از حضورت گلم
SALAM
WEBE JALEBI DARI
ممنون زهراجون لطف داری
ممنون از حضورت
چه کبوتره وفاداری
اوهوم