دنیای یاسمین

دنیای یاسمین

بااااااااااالبخند واااارد شویییییییید!!! :)))
دنیای یاسمین

دنیای یاسمین

بااااااااااالبخند واااارد شویییییییید!!! :)))

یه داستان فوق العاده قشنگ

یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود.

چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود٬تصمیم گرفت برای گذران وقت٬کتابی خریداری کند.همراه کتاب٬یک بسته بیسکویت هم خرید.

او بر روی صندلی دسته دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.در کنار او یک بسته بیسکویت بود و در کنارش مردی نشسته بود و داشت روزنامه می خواند.

وقتی که او نخستین بیسکویت را یه دندان گذاشت متوجه شد که مرد هم یک بیسکویت برداشت و خورد.او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.

پیش خود فکر کرد:«بهتر است ناراحت نشوم شاید اشتباه کرده باشد.»

ولی این ماجرا تکرار شد.هر بار که او بیسکویت بر می داشت٬آن مرد هم همین کار را می کرد.این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی خواست واکنش نشان دهد.وقتی که تنها یک بیسکویت باقی مانده بود٬پیش خود فکر کرد:«حالا ببینم این مرد بی ادب چه کار خواهد کرد؟»

مرد آخرین بیسکویت را نصف کرد و نصفش را خورد.

این دیگه خیلی پررویی می خواست!او حسابی عصبانی شده بود.در این هنگام بلند گوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست.

آن زن کتابش را بست٬چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.

وقتی داخل هواپیما روی صندلی اش نشست٬دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساکش قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکویتش آنجاست٬باز نشده و دست نخورده!

خیلی شرمنده شد!!از خودش بدش آمد ... یادش رفته بود که بیسکویتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.آن مرد بیسکویت هایش را با او تقسیم کرده بود٬بدون آنکه عصبانی و بر آشفته شده باشد...  

نتیجه گیری این داستان خاص را می گذارم به عهده خودتان!

 

نظرات 12 + ارسال نظر
محمد یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 21:05 http://jboy.ir

خیلی باحال بود آبجی جان
واقعا بزرگورای اون طرف جالب بود برام ... کلا نباید زیاد به خوراک و این چیزا اهمیت بدیم .

کلا نباید زود قضاوت کرد
ممنون از نظرقشنگتون

حسین یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 07:12 http://gozargahzendegi.blogsky.com/

سلام یاسمن خانم عزیز
داستان خیلی قشنگی بود و رفتار اون زن خیلی بد بودش
من بیشتر دست نوشته هات رو دوست دارم تا کپی پیست هات

بله ممنون

modest man یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 00:22 http://evilandangel.blogsky.com

خیلی قشنگ بود چون شما گذاشتید
یادش بخیر این داستانو معلممون چندسال پیش برامون گفت تا زود قضاوت نکنیم

ممنون از حضورتن

پگاه شنبه 6 مهر 1392 ساعت 22:36 http://harf-sb.blogsky.com

سلام عزیزم...چطوری؟؟

خیلی برا خودم پیش امده...دوست دارم حل بشه

سلام ممنون از حضورت
برای منم همینطور
زود قضاوت کردن

mohadese شنبه 6 مهر 1392 ساعت 22:22 http://mohadese201.blogsky.com

برو بخواب آبجی گلم
صبح خواب می مونیا
مواظبه خودت باش
شبت بخیر

تو هم همینطور
شب خوش

mohadese شنبه 6 مهر 1392 ساعت 22:17 http://mohadese201.blogsky.com

باشه
دوس نداری نگــــــــــــــــــــــــــــــــو

mohadese شنبه 6 مهر 1392 ساعت 22:12 http://mohadese201.blogsky.com

بچه بد....
اذیت نکن دیگه
ما طرفه آزادی هستیم
جیحون
تو چی؟؟


در نزدیکی های شما دوست عزیز

mohadese شنبه 6 مهر 1392 ساعت 22:10 http://mohadese201.blogsky.com

آره دیگه
واسه این می پرسم
کجاشی؟

همون طرفا

mohadese شنبه 6 مهر 1392 ساعت 22:08 http://mohadese201.blogsky.com

آخـــــــــــــــــــــــــــه...چه خوب
همینجوری
کدوم طرفا؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!

تو هم تهرانی ای؟

mohadese شنبه 6 مهر 1392 ساعت 22:06 http://mohadese201.blogsky.com

یاسی تهرانی؟

آره چطور؟

mohadese شنبه 6 مهر 1392 ساعت 21:54 http://mohadese201.blogsky.com

واااااااااااااای یاسی
الـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
من آپمااااااااا

اومدم که محدثه جونم!!

mohadese شنبه 6 مهر 1392 ساعت 21:36 http://mohadese201.blogsky.com

سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام دوسه گلم؟
حالت خوبه؟
مدرسه خوش میگذره؟؟!! تونستی خودتو وفق بدی؟؟
یاسی من آپ کردم
دوس داشتی وبم بیا
راسی امروز آپ کردی نظر نذاشتیا
بچه بد
اصان قهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرم باهات...

ببخشید محدثه جونم من اومدم آپ نبودی عزیزم الان میام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد