چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی لیز خورده و روی دیواره گودال گیر کردند.
بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است٬به دو قورباغه دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست٬شما به زودی سقوط می کنید و می میرید!
دو قورباغه٬این حرف ها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند.
اما قورباغه های دیگر٬مدام می گفتند که دست از تلاش بردارند٬چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد.
بالاخره یکی از دو قورباغه٬تسلیم گفته ی دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت.
سرانجام به داخل گودال پرت شد و مرد.
اما قورباغه دیگر با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد.
هرچه بقیه قورباغه ها فریاد زدند که تلاش بیشتر فایده ای ندارند٬او مصصم تر می شد!!تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد.
وقتی بیرون آمد٬بقیه قورباغه ها از او پرسیدند:"مگر تو حرف های ما را نمی شنیدی؟؟!!"
معلوم شد که قورباغه ناشنواست!در واقع٬او در تمام مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند!
سلام به وب منم بیا نظر بزار تا من لینکت کنم وبت عالیه
ممنون عزیزم حتما
ای جانم چه قشنگ بود
فدات
سلااااااااااام یاسی جـــــــــــــــــــــــــــــون!!!
خوفی؟
خیلی مطالبه دیروزت باحال و قشنگ بود.
عزیزم من لینکت کردم شما قصد نداری منو لینک کنی؟؟؟!!
راسی سال چندمی؟
مرسی عزیزم منم الان لینکت میکنم
سال سوم دبیرستان
خیلی داستان جالبی بود.واقعا ممنون
ممنون از حضور گرمت
سلام یاسمن خانم
حال شما
ممنونم که بهم سر زدید و من شما رو لینک دادم
منو با عنوان وبم لینک بدید
ممنونم از لطفت
بله حتما
Vaghan kheili vaghta dar barabare harfe digaran bayad kar bod
داستان آموزنده ای بود
ممنون از حضورتون...