دنیای یاسمین

دنیای یاسمین

بااااااااااالبخند واااارد شویییییییید!!! :)))
دنیای یاسمین

دنیای یاسمین

بااااااااااالبخند واااارد شویییییییید!!! :)))

گریه های خاله با فندق

دیروز ختم 7 شوهرعمه پدرم بود (پدر شوهر آبجیم) و خواهرم چون چهلمش نشده بود بچه رو قرار بود بذاره پیش من و ختم نیاره و مادرم پیش بچه موند و من نیم ساعت رفتم ختم و اومدم خونه و حنانه خانم فندق خاله بیدار شده بود مامانم گف شیشه بچرو گذاشتم رو شوفاژ  گریه کرد بهش بده و رف نشستم یکم با حنانه خانوم حرف زدم و شعر خوندم و رو پام خوابید ده دقیقه نشده پاشد و گریه کرد بغلش کردم بردمش از اتاقم بیرون که شیششو بهش بدم بچه هم از گشنگی داش گریه میکرد همه شوفاژارو گشنم شیشه بچه نبود ک نبود گفتم حتما افتاده زیر مبلارو گشتم نبود گفتم خدایا چ خاکی بریزم تو سرم اونا هم یه ساعت دیگه میان تو ذهنم گفتم برم ب همسایه بالاییمون بگم گفتم ضایعس ولشکن هی بگرد دنبال شیشه شیر و حنانه خانوم گریه میکرد از گریه اون منم زدم زیر گریه گفتم خاله بمیرم براش چیکارکنم گشنته هی گفتم خدا کمکم کن هی راش بردم و گریه کردم گفتم حنانه خاله گریه نکن من چیکارکنم خدا یهو خوابش برد و یهو به ذهنم اومد قطره چکون داره یکم آبجوش ریختم تو ته استکان و یه قند انداختم توش و هم زدم پنج دقیقه نشده پاشد اول ریختم رو دستم دیدم داغ نیس با قطره چکون دادم حنانه فداش بشم فندق خاله از گشنگی همشو خورد و بغلش کردم و زدم پشتش و خوابش برد و یه ساعت شد تو بغلم و بلاخره آبجیم اومد و گف اا شیشه شیر که ر شوفاژت پره من اصلا تو اتاقم نیومده بودمندیده بودم رو شوفاژ اتاقمه

تجربه سخت ولی خوبی بود

برای شادی روح شوهر عمه پدرم اگه میشه یه فاتحه بخونین ممنون

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد