دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش...
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی، میتونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلاتها خجالت میکشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمیخوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمیشه شما بهم بدین؟"
بقال با تعجب پرسید:
چرا دخترم؟ مگه چه فرقی میکنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!
نکته اخلاقی داستان:
داشتم فکر میکردم حواسمون به اندازه یه بچه کوچولو هم جمع نیس که بدونیم و مطمئن باشیم که مشت خدا از مشت ما بزرگتره!
سلام گل دختر . نیاز نیست ، اسم معرف رو وارد کنی . خالی بذارش.
در ضمن من اونجا با اسم کاربری سحر مظلب می نویسم احتمالا شما درویشی وارد کردی و همین دلیل خطا دادن سایت بوده .
بیا خوشحال میشم .
سلام ممنون حتما
سلام . عجب داستان زیبایی . مثل همه داستانهاتون و مثل همه مطالب تون
ممنونم که به وبلاگم سر زدی .
باز هم منتظرتون هستم
سلام
از شما هم ممنون که به وبلاگم سرزدید
لطف دارید
حتما
سلام گل دختر.
خوبی خانم؟
ایران چهار فصله دیگه . یه جا برف و یه جا بارون .
خدا رو شکر که در چنین کشوری زندگی می کنیم .
دوست گلم من از مطلبی با عنوان (تو برام شکلات بردار) خوشم اومد و در تالار گفتگوی همبازی در انجمن داستان و قصه با ذکر منبعش اون رو ثبت کردم .
خوشحال می شیم شما هم در تالار گفتگوی همبازی به جمع ما بپیوندی.
این تالار با بقیه اون هایی که تا حالا دیدی فرق داره . می تونی خودت بیای و ببینی .
هدف ما ترویج آموزش و سرگرمی های مناسب برای افراد در سنین مختلفه .
به خصوص جوون تر ها .
فکر کنم بتونی در بخش داستان و قصه و شعر و یا هر بخش دیگه ای که واست جذاب بود با ما همراه باشی . این از محتوای وبلاگت معلومه .
اگه از تالار و سایت و محیطش خوشت اومد ، به ما لطف می کنی که اون رو به دوستانت در مدرسه و فضای مجازی هم معرفی کنی .
امیدوارم روزهای زمستونی سپیدی داشته باشی . اونجور که دوست داری .
www.hambazi.org........سایت
club.hambazi.org............تالار گفتگو
سلام ممنون از لطفتون
حتما میام ممنون از معرفیتون
.............................................
سرزدم به سایتتون خیلی جالب بود اما هرکاری کردم نشد عضو بشم اسم معرف اشتباه بود
واقعا داستان زیبایی بود
لایک
خیلی داستان های خوبی مینویسی یاسمین جون بهت افتخارمیکنم اجی
خواهش میکنم لطف داری نازی جان
صدای خنده خدا را میشنوی....
به آنچه که شما محال میپندارید می خندد...
زیبا بود عزیز
بسیار عالی خواهر
ولی اگه ذهنم درست یاری کنه یه بار دیگه هم این داستانت رو خونده بودم ولی بازهم طراوت خودش رو داشت واقعن
ممنون داداش
یه چیزی شبه همین بود یکم متفاوت تر
ممنون از حضورتون
یاسمین جون واقعا مطالب زیبایی میزاری
میتونم بپرسم کلاس چندم هستید که یه همچبن کمالاتی دارید
ممنونم لطف دارید
سوم دبیرستان
وبلاگ خوبی داری مرسی به خاطر موضوعات خوبت
خواهش نظر لطفتونه
عاقش این عکساتم دست منو از پشت بستی
آمار سایتت منو کشته10107 اووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووف
تبریک
نه بابا اختیار داری
نه بابا الان دیدم!!!
خیلی خوشحال شدم معلومه که وب روح داره
عالی بود اجی
وای فردا تولده داداشمه
انقده خوشحالم!
داداش مهدیت؟؟