یک روز صبح ، که همراه با یک دوست در مسیری کوهستانی قدم می زدیم ، چیزی را دیدیم که در افق می درخشید. هر چند قصد داشتیم به یک دره برویم ، اما مسیرمان را عوض کردیم تا ببینیم آن درخشش از چیست.
تقریباً یک ساعت در زیر آفتاب که مدام گرم تر می شد، راه رفتیم و تنها هنگامی که به آن می رسیدم ، فهمیدیم چیست!
یک بطری خالی بود . شاید از چند سال در آن جا افتاده بود. گرد و غبار در درونش متبلور شده بود. از آنجا که هوا بسیار گرم تر از یک ساعت قبل شده بود ، تصمیم گرفتیم دیگر به سمت دره نرویم.
به هنگام بازگشت ، فکر کردم در زندگی مان چند بار به خاطر درخشش کاذب اهداف کوچک ، از رسیدن به هدف اصلی خود بازمانده ایم؟!
هیچ چیزی مثل خونسرد بودن و تحت هر شرایطی، تغییر نکردن نمی تواند باعث برتری شخصی نسبت به چیزها و اشخاص دیگر شود!
زیبا بود آجی
مرسی داداش
زیبا بود آبجی
ممنونم
ممنون داداش از حضورت
سلام آبجی...
من و مسخره؟؟؟
الله منی اولدورسون(خدا منو بکشه) اگه مسخره کنم... اون یه جمله رو آذری اومدم تا زبان آذری هم یاد گرفته باشید
ما تو دانشگاه به امتحانات مستمر میگیم "میان ترم" .... انشاالله که از یه دانشگاه خوب قبول بشی تا از شر این امتحانات مستمر خلاص بشید و بیوفتید تو گیر این امتحانات میان ترم...
در ضمن داستان تون خیلی دلنشین بود آبجی...
موفق باشید...
ممنونم داداش خدانکنه
لطف دارید
نبردهای زندگی همیشه به نفع قویترین ها پایان نمی پذیرد بلکه دیر یا زود برد با آن کسی است که بردن را باور دارد
عالی بود آزاده جون مرسی